کد مطلب:316683 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:162

خواب هند
در بعضی از كتب معتبره روایت شده است كه هند زن یزید گفت: وقتی سر شهدای كربلا را به شام آوردند، شبی در خواب دیدم كه دری از آسمان گشوده شد و فوج فوج ملایكه نازل شدند و در برابر سر مبارك حضرت امام حسین علیه السلام ایستادند و گفتند: «السلام علیك یا اباعبدالله، السلام علیك یابن رسول الله».

ناگاه دیدم ابری از آسمان پایین آمد در حالی كه مردان زیادی روی ابر بودند و در میان ایشان مردی بود در نهایت نور و صفا، وقتی آن ابر روی زمین رسید، آن مرد دوید و خود را به آن سر منور رسانید. او لب و دندان آن سر را می بوسید و نوحه و زاری می كرد و می گفت: ای فرزند عزیزم! تو را از آب فرات منع كردند: مگر تو را نشناختند؟ من جد تو هستم، رسول خدا و این پدر تو است علی مرتضی و این برادر تو است حسن مجتبی و این ها عموهای تواند، جعفر طیار و



[ صفحه 83]



عقیل و حمزه و عباس و یك یك اهل بیت علیهم السلام را نام می برد.

هند گفت: من از وحشت، هراسان و ترسان بیدار شدم. وقتی نزد سر آن بزرگوار رفتم، دیدم كه نور از آن سر منور به آسمان بالا می رفت. رفتم یزید را بیدار كنم و او را از خواب خود مطلع گردانم، او را در جای خود نیافتم. هنگامی كه جست و جو كردم دیدم كه به خانه ی تاریكی رفته و رو به دیوار نشسته و در نهایت بیم و اندوه و خوف می گوید: من را با حسین علیه السلام چه كار بود؟

وقتی خوابم را برایش تعریف كردم غم و بیم او دو چندان شد. سپس سر به زیر افكند و جواب نداد.



[ صفحه 87]